در خانۀ پدری از بابت حجاب مشکل نداشتم. نه حسرت چادر بر سر کردن و نه بی حجابی.
روزهائی که هوا بارانی و برفی بود مادرم اجازه نمی داد با چادر به مدرسه بروم، چون
با کیف و چتر نمی توانم چادرم را خوب جمع و جور کنم و به گل و لای آغشته اش می کنم
و موجب زحمت می شوم. حق داشت نمیدانید روزهای بارانی چه بر سر چادر و شلوار و
جورابم می آمد. او عقیده داشت که پالتو و شال خودشان حجاب هستند. با همکلاسی هایم قلاب بافی می کردیم و شالهای توری می
بافتیم و در سرمای زمستان بر سر می
انداختیم. مادربزرگم می گفت:« این که حجاب نیست موهایتان از سوراخهای شال دیده می
شود. گرم هم نیست آخر توی این سرما که شال توری به سر نمی اندازند.»
*
ادامه مطلب در سایت قایاقیزی