به بهانۀ 17 دی

در خانۀ پدری از بابت حجاب مشکل نداشتم. نه حسرت چادر بر سر کردن و نه بی حجابی. روزهائی که هوا بارانی و برفی بود مادرم اجازه نمی داد با چادر به مدرسه بروم، چون با کیف و چتر نمی توانم چادرم را خوب جمع و جور کنم و به گل و لای آغشته اش می کنم و موجب زحمت می شوم. حق داشت نمیدانید روزهای بارانی چه بر سر چادر و شلوار و جورابم می آمد. او عقیده داشت که پالتو و شال خودشان حجاب هستند. با همکلاسی هایم  قلاب بافی می کردیم و شالهای توری می بافتیم  و در سرمای زمستان بر سر می انداختیم. مادربزرگم می گفت:« این که حجاب نیست موهایتان از سوراخهای شال دیده می شود. گرم هم نیست آخر توی این سرما که شال توری به سر نمی اندازند.»
*
ادامه مطلب در سایت  قایاقیزی